جوان آنلاین: در روزهایی که مقاومت فلسطینی در غزه و کرانه باختری در اوج خویش قرار دارد و وجــــدان آزادگان جهان به درد آمده و ندای اعتراض آنان در همه نقاط عالم بلند شده است، مروری بر آغازین واکنشهای ایرانیان به اشغالگری اسرائیل بهنگام مینماید. در مقال پی آمده کوشش شده است این مهم به مدد خاطرات زندهیاد امیرعبدالله کرباسچیان از اعضای اولیه جمعیت فدائیان اسلام، مورد بازخوانی قرار گیرد. امید آنکه تاریخپژوهان ایران معاصر را مفید و مقبول آید.
آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی و صدور نخستین اعلامیه اعتراض به اسرائیل در ایران
بیتردید نخستین واکنشهای اعتراضی در ایران نسبت به تشکیل دولت اسرائیل، از سوی جریانات مذهبی صورت گرفت. گروههایی که در پی شهریور ۱۳۲۰ و پایان دیکتاتوری رضاخان خود را بازیافته و به فعالیت گسترده دینی، فرهنگی و سیاسی روی آورده بودند. به طور مشخص در این باره، نخستین اعلام خطر از سوی آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی انجام شد. زندهیاد امیرعبدالله کرباسچیان از اعضای اولیه جمعیت فدائیان اسلام در این باره آورده است:
«استعمارگران، ایران و تمام ممالکی را که تحت سلطه استعمار و استبداد بودند، در غفلت و بیخبری نگه میداشتند که از قضیه اشغال فلسطین بیخبر باشند! اولین اعلامیهای که درباره فلسطین در تاریخ ۱۱/۱۰/۲۶ صادر شد، به وسیله مرحوم آیتالله کاشانی بود. بعد از این اعلامیه، در ۲۰ دی ماه ١٣٢٦ (۹ روز بعد) ایشان دستور تظاهرات را اعلام کردند، ولی پلیس اجازه نداد. با وجود این جمعیت در مسجد شاه سابق که معین کرده بودند، جمع شدند و مرحوم فلسفی به منبر رفتند و درباره فلسطین سخنرانی کردند. آقا هم به مسجد آمدند و حدود ۳۰ هزار نفر جمع شده بودند، اما از انجام تظاهرات جلوگیری شد. برای دومین بار، ایشان در تاریخ ۲۷/۲/۳۰ مردم را برای تظاهرات دعوت کردند. روی این دعوت، خیلی کار شد و برادرهایی که دست اندرکار بودند، برای آمادگی مسجد بلندگوهایی را نصب کردند که البته در آن زمان دولت حکیمی بود. حکیمی پیرمردی خیلی سلیم النفس بود و دوران آخر عمرش را میگذراند و چندی بعد فوت کرد. در آن جلسه، آقای کاشانی منبر رفتند و نطق خیلی مبسوط و کاملی درباره تاریخچه فلسطین ایراد کردند. تاریخچه اعمال صهیونیسم را گفتند و برای مردم تعیین وظیفه کردند. اولین بار بود که گفته میشد: انگلیسیها آمدند و با یک اعلامیه بالفور، فلسطین را از دست مسلمانها گرفتند. به صورت ظاهر یک عده کلیمی آمدند، زمینهایی خریدند که بگویند ما اینجا را خریدیم و صاحب اینجا هستیم، در حالی که اینطور نیست، علت برپایی حکومت اسرائیل بود و این حکومت فعلی هم به دست یک مشت تروریست تشکیل شده است. علت این صحبت ایشان هم این بود که سازمانهای هاگانا و اشترن دو سازمان تروریستی یهودی بودند که از چند سال قبل بزرگان عرب را آنجا میکشتند تا آن منطقه بیسرپرست شود و شد....»
اگر از تظاهرات ضداسرائیلی جلوگیری کنید، هر چه دیدهاید از چشم خود دیدهاید!
شاه از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، موجودی ضعیف به شمار میرفت و در متن سیاست ایران، نقش فعالی نداشت. او با این همه و به شکل پنهان با دولت اسرائیل ارتباط داشت و از آن حمایت میکرد. از این روی دولتهای مستعجل وابسته به دربار نیز در برابر تظاهرات ضد اسرائیلی مردم مقاومت میکردند. کرباسچیان در بخش دیگری از خاطرات خویش در این فقره خاطرنشان کرده است:
«تشکیل حکومت غاصب اسرائیل داستان ۵۰ سالهای دارد که از جنگ بینالملل اول شروع میشود. اولین فردی که در این باره در ایران قیام کرد و در این امر خیر پیشقدم شد و سدشکنی کرد، مرحوم آیتالله کاشانی بود. زمانی که آقای کاشانی آزاد شد، استقبال باشکوهی از ایشان به عمل آمد. تهرانیها که از نزدیک شاهد بودند، میگفتند از فرودگاه مهرآباد تا پامنار، استقبال بینظیر بود. آغاز مبارزه با اشغالگران فلسطین و این تروریستهای واقعی با یک اعلامیه شروع شد. اعلامیه مورخه ۱۱/۱۰/۲۶، از طرف آیتالله صادر شد. آن موقع هنوز زمانی بود که ما روزنامه نداشتیم. روزنامهها این چیزها را چاپ نمیکردند و مجبور بودیم که اعلامیه بدهیم. اولین اعلامیهای که ایشان دادند، اعتراض بسیار کامل و جامعی به تشکیل دولت اسرائیل دارد. استدلال ایشان هم این بود که فردی در انگلستان برای دفع شر یک مشت اشراری که مردم ممالک دیگر را به ناراحتی میاندازند، گفته است که به اینها یک سرزمین بدهید. گفتند خیلی خوب، بهترین جاها فلسطین است که بیصاحب است و اعلامیهای میدهند که بعد از جنگ وقتی بنا شد سروسامانی داده شود، این عده هم آنجا بروند و مملکتی تشکیل بدهند. بعد از این اعلامیه که ۱۱ دی ماه صادر شد، ایشان برای تاریخ ۲۰/۱۰/۲۶ اعلام تظاهرات کردند، یعنی ۹ روز بعد این تظاهرات. متأسفانه با مخالفت خیلی شدید دولت روبهرو شد، البته توقعی هم از دولت نداشتیم. جلوی مسجد سلطانی سابق امام فعلی - که محل عبور است و سه در دارد- مواظب بودند که مردم جمع نشوند. در هر حال به هر مشقتی که بود، یک تظاهرات ۳۰، ۴۰ هزار نفری برپا شد. آیتالله کاشانی منبر نرفتند، ولی مرحوم فلسفی به منبر رفتند، اعتراضی به دولت کردند و پایین آمدند. پس از تظاهرات، دعوت مجدد شد. از اینجا به بعد، پایه بسیار بزرگی برای مبارزات ضد اسرائیلی گذاشته شد. در تاریخ ۳۰/۲/۲۷ در مسجد سلطانی سابق، تبلیغات بسیار زیادی شد. اتمام حجتهای بسیار تند و شدیداللحنی از طرف فدائیان اسلام به دولت شد که اگر جلوگیری کنید، هر چه دیدید از چشم خود دیدید. یعنی ما تحمل نخواهیم کرد و به خیابانها خواهیم ریخت. نگذارید تظاهراتی که در خانه خدا قرار است برگزار شود، جلوی آن گرفته شود که عواقب بدی برای شما دارد. این تهدیدها، کار خود را کرد و موانع را برداشتند و آن تظاهرات، با شکوه بسیاری برگزار شد. ایشان سخنرانی بسیار جامع و کاملی کردند که حدود چهار صفحه مطلب میشود. پس از آن به من دستور دادند، قطعنامهای را که تهیه شده، شما بخوانید. البته از رادیو هم پخش مستقیم داشتیم. رئیس تبلیغات آن زمان، آقای ابوالقاسم پاینده بود. ایشان قرآن را هم ترجمه کردند که آن ترجمه قرآن برنده جایزه شد و آن زمان چاپ نفیسی محسوب میشد. بلندگوها را نصب کردند، یعنی سخنرانی مرحوم آقا، مستقیماً از مسجد سلطانی پخش شد. حالا تا کجاها پخش شده بود، دیگر نمیدانیم. بعد بنا به خواست آقا، نوبت به من رسید که قطعنامهای را که در شش ماده تهیه شده بود، قرائت کنم. این قطعنامه از لحاظ تاریخی، حائز اهمیت است. جمعیت عظیمی که در مسجد سلطانی جمع شده بود، پس از قرائت و تصویب قطعنامه، با ابراز احساسات نسبت به مرحوم آقا پس از گذشتن از خیابانهای منتهی به بیت ایشان به آنجا وارد شدند و پس از ابراز احساسات، نماز مغرب و عشاء را به امامت آقا بجا آورده و بدین ترتیب، این نخستین اجتماع باشکوه ضد استعمار و صهیونیست پایان یافت.
بعد از اینکه قطعنامه را خواندم و البته قدری هم با هیجان صحبت کردم، از جمعیت خواستم وقتی بیرون میروند، کنترل خود را حفظ کنند، چون اینجا آبروی اسلام در میان است و شخص آقا اینجا هر دستوری بفرمایند، باید انجام شود، کاری نکنید که خوب نباشد. بعد از این ماجرا آقا فرمودند فلانی میدانستم که نویسنده خوبی هستی، اما نمیدانستم که گوینده خوبی هم هستی. گفتم نه آقا، این همه آوازها از شه بود/ گرچه از حلقوم عبدالله بود. گفتند خوب به مناسبت هم که شعر هم میخوانی... به هرحال تظاهرات بسیار بزرگی بود که در دنیای آن روزگار انعکاس پیدا کرد و یک نوع سدشکنی بود....»
تلاش فدائیان اسلام برای اعزام نیرو به جبهه فلسطین
جمعیت فدائیان اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی نواب صفوی از شاخصترین حامیان آیتالله کاشانی در مبارزه با دولت اسرائیل بودند. آنان در کنار تلاش برای برگزاری مناسب تظاهرات و تجمعات در این موضوع، برای اعزام نیرو به جبهه فلسطین نیز نامنویسی کردند. راوی در یادمانهای خویش ماجرا را به ترتیب ذیل بیان داشته است:
«بعد از این تظاهرات، برای اعلام آمادگی عملی در میدان شاهپور سابق (خیابان وحدت اسلامی فعلی)، چون میدان آبادی بود، جمعیت فدائیان اسلام دو تا بالاخانه اجاره کردند و تابلویی زدیم به این عنوان: دفتر نام نویسی داوطلبان فدائیان اسلام برای اعزام به جبهه فلسطین. استقبال عجیبی شد و جوانها و یک خرده بالاتر از جوانها، یعنی مردان کامل میآمدند و نامنویسی میکردند و برای تعلیمات آنها ترتیبی داده شده بود. اعلامیهای هم در همین باره از طرف فدائیان اسلام و به شرح ذیل منتشر شد:
هوالعزیز. نصر من الله و فتح قریب
خونهای پاک فدائیان رشید اسلام، در حمایت از برادران مسلمان فلسطین میجوشد. ۵ هزار نفر از فدائیان رشید اسلام، عازم کمک به برادران مسلمان فلسطین هستند و با کمال شتاب، از دولت ایران توقع اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین را دارند و منتظر پاسخ سریع دولت میباشند. از طرف فدائیان اسلام، سید مجتبی نواب صفوی.
روح او شاد. روز دوم خرداد، یک جمع بسیار زیادی از داوطلبانی که از هر جهت آماده بودند به جبهه فلسطین عازم شوند، برای کسب اجازه به منزل آیتالله کاشانی آمدند و تقاضای حالا گذرنامه بگوییم یا عبور بگوییم یا تقاضای اجازه بگوییم، میکردند که بنا شد با تماس با مقامات مربوطه، مقدمات اعزام داوطلبان فراهم شود....»
دیدار شهید نواب صفوی با معاون نخستوزیر، درباره اعزام نیرو برای مصاف با اسرائیل
کرباسچیان در خلال بیان مشاهدات خود، روزی را به خاطر میآورد که به اتفاق شهید نواب صفوی به دفتر نخستوزیری رفت و با معاون نخستوزیر برای اعزام نام نوشتگان برای مبارزه با اسرائیل گفتوگو کرد:
«روز بعد از اعلامیه به اتفاق مرحوم شهید نواب صفوی، قراری برای ملاقات با نخستوزیر گذاشتیم. در آن وقت، نخست وزیری در کاخ ابیض بود. کاخ ابیض، جنب کاخ گلستان در میدان ارگ بود. آنجا که رفتیم، دیدیم آقای نخستوزیر به مجلس رفته است. گفتند شما میتوانید با آقای حسین فرهودی معاون اول ایشان ملاقات کنید. من و مرحوم نواب، به ملاقات ایشان رفتیم. خب تقدم با آقای نواب بود، به دلیل روحانیت و سبقت. ایشان شروع به صحبت کردند و مسائل را گفتند، مسائل عمل غاصبانه اسرائیل و اینکه مسئله یهود و ملت یهود در کار نیست، مسئله این است که یک عده اشرار در ممالک دیگر، اینها را به آنجا میفرستند و آنها هم با ترور و جبر و عنف، کشوری را اشغال کردهاند. اینکه انگلیسی که فلسطین در اشغال آنها بوده، آمده و گفته بفرمایید این ساختمان که الان در اشغال من است، تحویل بگیرید! وقتی یک مشت آدم - آدم که نمیشود گفت، حیوان وحشی مسلح- در فلسطین ریختهاند، چگونه باید آنها را بیرون کرد؟... مرحوم نواب، بحث مفصلی در این باره کردند. معاون نخست وزیر هم گوش میداد. این رفتار برای آنها حربهای بود که طرف را تخلیه و خسته کنند! که البته ما خسته نشدیم و بحث را به شکل دیگری ادامه دادیم. به هرحال او گوش میداد و بنده هم چند کلمهای، از چیزهایی که فراموش شده بود، از جمله درباره فجایع کودک دزدی صهیونیستها گفتم. وقتی صحبتهای ما تمام شد، معاون نخستوزیر گفت منتظر جواب باشید!
حرف ما فقط این بود که ما میخواهیم به فلسطین برویم و جواز عبور میخواهیم. برای افراد گذرنامه صادر کنید. در هر حال ما یک مسیری میخواهیم که خود را به فلسطین برسانیم. صحبتها تمام شد. ضمناً به عنوان تذکر به آقای فرهودی گفتیم شما هم مسئول هستید تا این درخواست ما را به مقاماتی که باید، ابلاغ کنید. او میدانست که مقصود ما چه کسی است. گفت باشد. بعد اجازه خواست و گفت حالا اجازه میفرمایید؟ گفتیم بله، بفرمایید. گفت آقایان هیچ فکر کردید که الان در این راهی که میروید، اگر حرامی به شما حمله کند، چه کار میکنید؟ گفتم خب بله، شما نمیدانید، پس بدانید که اینها تعلیمات دیدهاند، اگر خبر ندارید از اطلاعات خود خبر بگیرید، اینها مهارتهای لازم را دارند، مسلماً اطلاعات شما خبر دارد که اینها چه تعلیماتی دیدهاند. مگر ارتش ما که سه، چهار ماه این بچهها را به نظام میبرد و تعلیمات میدهد، اگر این دوره را فشرده کنیم، دو ماه میشود، اگر درست روزی ۱۲ ساعت تعلیمات نظامی باشد، این چهار ماه و نیم یکی دو ماه میشود. در ادامه گفتم از این جهت، شما نگران جان ما نباشید. گفت پس اجازه بدهید که ما مطرح کنیم و جواب دهیم. گفتم فقط بدانید که ملتی منتظر این جواب است! البته در این اثنا هم مرحوم نواب ساکت نبودند، ولی خب من هم کمک میکردم. گرچه نهایتاً ترتیب اثری داده نشد و تنها کاری که شد، این بود که به فاصله دو، سه روز، از شهربانی آمدند و آن تابلو را کندند و درِ دفتر را لاک و مهر کردند! البته دفاتر اسامی را هیچ گاه جایی نمیگذاشتیم که به دست کسی برسد....»
اعلامیه اعتراضی آیتالله خطاب به سازمان ملل
و سرانجام آیتالله کاشانی در پی مشاهده بیعملی و سرسپردگی حکومت در ایران، طی نامهای به سازمان ملل متحد، وظیفه این نهاد را در مقابله با تجاوزات دولت اسرائیل یادآور شد. زندهیاد کرباسچیان ضمن تأکید بر بدیع بودن اقدام آن پیشوای روحانی، فضاسازیهای بعدی علیه وی را حاصل مواجهه وی با دولتهای توسعه طلبی، چون انگلیس و اسرائیل و عوامل آنان در ایران قلمداد میکند:
«مرحوم آیتالله کاشانی بعد از این وقایع و مراجعه به نخستوزیری و بستن دفتر نامنویسی، اعلامیهای خطاب به سازمان ملل نوشتند و برای ما فرستادند که البته روزنامهها آن را چاپ نمیکردند. در این اعلامیه به اصل عمل اشغال فلسطین اعتراض شده و وظایف سازمان در چنین مواردی که یک مملکتی را اینگونه غصب و بعد اشغال کنند و ساکنان آنجا را هم اخراج کنند و آنهایی را هم که حاضر نیستند بروند بکشند، تمام اینها را ایشان در آن اعلامیه ذکر کردند و عواقب شومی را که این عملیات در پی داشت، گوشزد کردند. تمام این وقایع زمانی روی داد که تمام ملل و دولتهای اسلامی در استبداد و خفقان بودند و درهای زندانها باز و درهای مساجد بسته بود! دولتها هم تماماً دست نشانده قدرتهای بزرگ بودند و تکانی نخوردند. از آن زمان تا اکنون ما در تمام ممالک اسلامی جز در خود فلسطین و بعد هم به برکت انقلاب اسلامی و حرکات اسلامی در لبنان - به خاطر اینکه جمعیت کثیری از آنها شیعه هستند- موضعگیری لازم را از سوی کشورهای اسلامی نمیبینیم. به هر حال لازم بود در این مرحلهای که امری و خدمتی از مرحوم آیتالله کاشانی به عهده من محول شده بود، ذکر خیری از ایشان بشود. گرچه هر چه گفته شود، باز هم کم گفته شده است. چون گفتن جزئیات جز تأثر خاطر برای هر شنوندهای و هر خوانندهای، نتیجهای ندارد. جزئیات و گفتن تعدیات و مظالمی که به ایشان شد، بیحرمتیهایی که به ایشان شد، دیگر گفتن ندارد!...»